آیا شما هم بی توجهی عاطفی را در دوران کودکی تجربه کرده اید؟
بزرگ شدن در خانواده ای که به اندازه کافی شما را از لحاظ عاطفی حمایت نکرده است اثرش را در مراحل دیگر زندگی تان نشان خواهد داد. وقتی در زمان کودکی کسی به اندازه کافی به احساسات و نیازهایتان توجه نکرده است، شما پیغام های پنهانی به طور غیر مستقیم دریافت می کنید که کل زندگی تان را پیش خواهد برد. به طور پنهانی و مخفی این پیغام ها از همان دوران اولیه زندگی در شخصیت شما ریشه خواهد دواند و در دوران نوجوانی موجب کاهش اعتماد به نفس شما خواهند شد. علاوه بر این، زمانی که عاشق می شوید این پیغام های درونی موجب می شوند که شما در رابطه رماتنیک دچار احساس بی ارزشی بشوید و بعد از بچه دار شدن این پیغامها می تواندضمنازار شما در فرایند فرزند پروری به نسل بعد نیز انتقال یابد.
اولین قدم برای کاهش این افکار و پیغام های منفی، شناختن آنها و پذیرش این نکته است که این افکار و پیغام ها وجود دارند. سپس می توانید به طور آگاهانه تصمیم بگیرید که با آنها مقابله کنید و اجازه ندهید که این افکار مانع رشد احساسی شما شوند.
جهت درک بهتر این مشکل عاطفی در اینجا به ده پیغام اشتباه که احتمالا موجب ایجاد غفلت عاطفی در شما شده است می پردازیم:
• بسیار شاد بودن یا بسیار غمگین بودن یک فرایند طبیعی نیست: مانند همه کودکان شما هم در کودکی احساسات بسیار قوی داشتید:بسیار هیجان زده در یک لحظه و بسیار درمانده در لحظه دیگر. شما احتیاج داشتید که بیاموزید چگونه احساسات خود را درک و سپس مدیریت کنید. اما به جای فراگیری این روش کنترل، شما از طریق پیغام های منفی باور کردید که احساساتتان بیش از اندازه و غیر قابل کنترل هستند. آنچه آموختید به جای آنکه به شما یاد دهید چگونه احساساتتان را کنترل کنید تنها باعث تعدیل احساساتتان در لحظه شده بود.
• شما بیش از اندازه حساس هستید: بعنوان یک کودک به طور طبیعی بعضی وقایع شما را ناراحت کردند بطور طبیعی هنگامی که احساساتتان جریحه دار شدند شما عصبانی شدید. در این شرایط شما احتیاج داشتید که به کمک والدینتان احساسات جریحه دار شده تان را آرام کنید ولی والدینتان به جای اینکار، به شما این باور را دادند که احساسات شما نشانه ضعف شما هستند. در نتیجه شما به اشتباه یاد گرفتید که احساسات خود را قضاوت کنید.
• نیازها ی شما الویت ندارند: همانند همه کودکان شما د کودکی نیازهای زیادی داشته اید. چیزهایی بودند که برای شما حایز اهمیت بودند و به آنها اهمیت می دادید. در آن زمان بیشتر از همه نیاز داشتید که کسی از شما در مورد نیازها و سلایقتان سوال کند تا حس کنید که شما برای دیگران اهمیت دارید. ولکن زمانی هایی بوده که کسی به اندازه کافی به نیازهایتان اهمیت نداد این حس در شما ایجاد شد که شما اهمیت ندارید.
• صحبت کردن در مورد مشکلات تنها برای دیگران ایجاد زحمت می کند: در کودکی زمان هایی بود که شما مشکلاتی در مدرسه داشتید یا مشکلاتی با برادر و خواهران یا دوستانتان پیش آمده بود. شما در آن زمان احتیاج داشتید که بتوانید در مورد این مشکلات با والدینتان آزادانه حرف بزنید ولی این امکان به هر دلیلی برای شما وجود نداشت و والدینتان تحمل شنیدن مشکلات شما را نداشتند. در نتیجه شما با آنها در مورد مشکلاتتان نمی توانستید حرف بزنید.
• گریه کردن یک ضعف است: همه انسان ها به دلیلی گریه می کنند. گریه کردن وسیله ای برای تخلیه احساسات است. در دوران کودکی تان همانند سایر کودکان شما هم به دفعات گریه کردید. هنگام گریستن نیاز داشتید که احساس کنید که گریه کردن ایرادی ندارد. ولی والدین شما به جای آنکه دلیل گریه شما را پیدا کنند، گریه های شما را بی پاسخ گذاشتند یا شما را برای گریه کردن سرزنش کردند. حتی ممکن است خودشان هم هرگز گریه نکرده باشند. به همین دلیل شما یاد گرفته اید که گریستن یک رفتار نامعقول است و اینکه نباید هرگز گریه کرد.
• احساسات شما توسط سایرین مورد قضاوت قرار می گیرد: آیا برای نشان دادن احساساتتان در خانه والدینتان مورد قضاوت قرار گرفتید؟ این طرز فکر که اگر احساساتت را بروز دهی دیگران تحقیرت می کنند در شما از کودکی باقی مانده است.
• خشم یک احساس منفی است و باید به طور کامل نادیده گرفته شود: در دوران کودکی به طور طبیعی بارها خشمگین شدید. به عنوان یک کودک نیاز داشتید که مهارت هایی جهت درک و کنترل عصبانیت خود را یاد بگیرید. ولکن احتمالا خشم شما توسط والدینتان نادیده گرفته شد یا سرکوب شد و حتی ممکن است برای نشان دادن عصبانیتتان تنبیه شدید. در نتیجه یاد گرفتید که خشم یک احساس منفی است که باید به طور کامل سرکوب شود.
• حساب کردن روی کمک دیگران همواره موجب ناامیدی می شود: کودکان برای ادامه حیات نیازمند کمک دیگران هستند. به عنوان یک کودک شما نیاز به پشتیبانی، کمک و همراهی داشتید و والدینتان می بایست به شما در پیدا کردن مسیر صحیح کمک می کردند. در نتیجه این بی توجهی شما آموختید که نمی توانید بر روی کسی جز خودتان تکیه کنید و انتظار کمک داشته باشید.
• دیگران به شنیدن آنچه شما برای گفتن دارید علاقمند نیستند:در دوران کودکی بمانند سایر کودکان شما بسیار کنجکاو بودید و دوست داشتید در مورد کنجکاوی هایتان مدام حرف بزنید. ولی کسی برای حرفهای شما در خانواده تان ارزشی قایل نمی شد و شنونده ای نداشتید. به همین خاطر یاد گرفتید که سخنان شما ارزشمند نیستند و کسی علاقه ای به شنیدن شما ندارد و این موجب شد که شما به ابراز نظر خود نپردازید.
• شما در این دنیا تنها هستید: بعنوان یک کودک شما احتیاج داشتید که احساس کنید که در هر شرایطی می توانید بر روی والدینتان تکیه کنید و اینکه هر اتفاقی بیافتد آنها به کمک شما خواهند آمد. ولکن زمانی که به کمک آنها محتاج بودید، آنها سرگرم کارهای خود بودند، به شما بی توجهی کردند یا متوجه نیاز شما نشدند. در نتیجه همواره احساس کردید که در این دنیا تنها هستید.
حقیقت:
شما احتمالا تجربه داشتن این طرز فکرها را هنگامی که بزرگ می شدید داشته اید. ولکن باید بدانید که این طرز فکر ها هر چند واقعی به نظر می رسند ولی حقیقت ندارند و صرفا چون آنها را یاد گرفتید به معنی صحیح بودن آنها نیست.
حقیقت این است که داشتن احساسات قوی انسان ها را به همدیگر نزدیک می کند و داشتن این احساسات نماینگر سالم بودن و قدرت یک فرد قلمداد می شود.
حقیقت این است که دانستن نیازها و علایق و بروز دادن علایق کمک می کند که فرد شاد و سرزنده زندگی کند.
حقیقت این است که حرف زدن در رابطه با مشکلات به حل آنها کمک می کند.
حقیقت این است که گریستن یک روش صحیح ابراز احساسات است.
حقیقت این است که نمایش احساساتتان به دیگران کمک می کند شما را بهتر بشناسند.
حقیقت این است که خشم نماینگر پیغامی مهم از بدن شماست و می تواند شما را تقویت کند.
حقیقت این است که وابستگی متقابل یک کار گروهی است و می تواند به شما قدرت دهد.
حقیقت این است که سخنان شما ارزشمند هستند و شما باید بتوانید آنها را ابراز کنید.
در پایان حقیقت این است که شما انسان هستید، ارزشمند هستید و هرگز و در هیچ شرایطی تنهای تنها نیستید.